ساعت ۸ غروب را نشان می‌داد. کسی خانه نبود. رفته بودند عیادت مادربزرگه. درد عجیبی در تمام سرم پیچیده بود. پلکم می‌پرید و پیشانی‌ام نبض داشت. دو ژلوفن و دو استامینوفن کارساز نبودند. تمام چراغ‌ها را خاموش کردم. پرده را کشیدم. افاقه نکرد. شالم را دور سرم و روی چشم‌هایم بستم. تاریک شد. سرم سنگین بود. دردها دست به دست داده بودند که مجبورم کنند که زنگ بزنم و بگویم حالم خراب است، برگردید. صدایم زدی و گفتی:" نباید خونه تنها می‌موندی" کمی شالم را بالا زدم. در چهارچوب در ایستاده بودی. گفته بودم آستین بالا زدن‌های منظمت هم جذاب است؟ گفتم:" علیک سلام" لبخند زدی و گفتی:" چشماتو ببند. راحت باش. من مشکلی ندارم." می‌بستم، نمی‌دیدمت. گفتم:"من مشکل دارم." پشت میز تحریرم نشستی و پرسیدی:" چیکار می‌کردی؟" گفتم:"کارهای پروژه خاله رو انجام می‌دادم." کمی فایل را بالا پایین کردی و پرسیدی:" من می‌تونم کمکت کنم؟" چقدر دلم می‌خواست واقعا بودی و تمامش می‌کردی. گفتم:" نه، دردم کم شد انجامش می‌دم." نور صفحه لپتاپ از فاصله ۲ متری اشکم را درآورد. نگاهت کردم. دستت را زیر چانه‌ات گذاشته بودی و فایل را بررسی می‌کردی. تو باید مهندس باشی و لاغیر. شالم را روی چشمانم کشیدم و گفتم:" دوازده روزه نیستی." چیزی نگفتی. این یعنی نبودنت خودخواسته بود. به دل گرفتم. تو فکر کن کسی که خودت در ذهنت ساختی‌اش دو هفته بی‌خبرت بگذارد. گفتی:" بهونه‌گیر شدی." قبل‌ترها اسمش دلتنگی بود. چه می‌گفتم؟ خودم قدرت دستت داده بودم. گفتم:"ببخشید" خسته شده‌ام از این همه برای توی بی‌تفاوت نوشتن. برای تویی که نیامده قدرت‌نمایی می‌کنی و من کوتاه می‌آیم. پتو را روی سرم کشیدم و گفتم: "خسته‌م". صدای صندلی را شنیدم. بلند شدی. صدای قدم‌هایت را شنیدم دور شدی. صدای در را شنیدم. رفتی. دنبالت نیامدم. صدایت نزدم. کسی که دلِ رفتن دارد، نگه‌داشتنی نیست.

عنوان از پروانه حسینی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Tim دلنوشته های نورا صداهای غایب سالی toystick هارمونی کویر وامابعدعنایتی netthailandd.parsablog.com مهندسآن