باغ مادربزرگه

از سال ۹۸ مجددا شروع کرده‌ام به روزه‌داری. انگار باز هم مثل قدیم آرامم می‌کند و برعکس آنهایی که می‌گویند آدم‌ها وقت روزه‌داری عصبانی‌ترند، من آرام‌ترم. امروز هم به رسم چندین و چند ساله نیمه شعبانم روزه بودم و بسیار بسیار آرام. قدیم‌ترها اما، با ایمان‌تر بودم. یادم هست نوجوان که بودم غیر از ماه رمضان یک ماه روزه مستحبی می‌گرفتم. عید و تولدی نبود که من روزه نباشم. نماز قضا نداشتم. هیچ نماز صبحی نبود که مغزم اتوماتیک فرمان ندهد، پاشو، وقت نماز است. قرآن و نهج‌البلاغه می‌خواندم و مناجات‌های خواجه عبدالله و صحیفه سجادیه را در بخش دعاهای نمازم گنجانده بودم. آن‌قدر ایمان داشتم که هر دعایی می‌کردم مستجاب و هر خواسته‌ای داشتم فی‌الفور برآورده می‌شد. شما نمی‌دانید که دعای یک صفحه‌ای ناد‌علی در زندگی من چه معجزه‌ها رقم می‌زد. آن روزها هنوز ایمانم به بی‌ایمانی بقیه متصل نشده بود. برایم جان کلام آدم‌ها مهم بود و دنبال این نبودم که ببینم فلانی چقدر به حرف خودش پایبند است. حالا محاسبه‌گر شده‌ام. دروغ چرا؟ شکاک شده‌ام. مدت‌هاست به خودم می‌گویم اگر واقعا آن دنیا نباشد و بمیرم و تمام چه؟ اگر انتهای تونل تاریکی که دو سال پیش مرا در خود عقب می‌کشید نور نباشد چه؟ تمام اعتقادم به معاد زیر سوال رفته و از تمام ایمانم فقط خدا و نمازی مانده که در هر قنوتش می‌گویم:" اللَّهُمَّ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً"*. می‌دانید؟ من آن قدر ضعیفم که ایمانم را هم به خودش سپرده‌ام و در دل هر اتفاقی از اینکه ایمانم از دست برود از خود آن اتفاق بیشتر می‌ترسم. می‌توانم بگویم که سالهاست که روزه‌هایم شکل " وقتی گرسنه‌ام آروم‌ترم" گرفته است و مدت‌هاست به کسی نمی‌گویم روزه‌ام. حتی برای اینکه کسی شک نکند، ناهارم را یواشکی به اتاق می‌آورم و از پنجره اتاق، روی بام کم شیب‌ترمان می‌ریزم که گربه‌ها و پرنده‌ها بخورند و حرام نشود. امروز اما انگار روزه‌دارتر بودم. جور دیگری نماز خواندم و وقت افطار بالاخره بعد از مدت‌ها نطقم باز شد و برای یک نفر دعا کردم. حتی مادربزرگه گفت چقدر امروز خوشگل‌تر شدی بلامیسر. و چه جمله‌ای جذاب‌تر از این برای اینکه بدانی حداقل به اندازه یک روز رشته اتصالت محکم‌تر شده.

پـ نـ 1 "خدایا مرا به اندازه چشم بر هم زدنی به حال. خود رها مکن."

پـ نـ 2 شده یهو متوجه یه توجه خاص از یه نفر بشید و هی بهش فکر کنید و غیرارادی لبخند بزنید؟

پـ نـ 3 گفتن قراره هوا سردتر بشه و برف بیاد. کاش می‌شد این هوا رو تو جیبام قایم کنم و

         ندمش دست بهاری که قراره پرتغالارو ازم بگیره.

پـ نـ 4 عنوان از مهدی درویش‌زاده


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

GALAXY GAMERS توری صنعتی و توری ساختمانی دهکده کتاب مدل های جدید درب وبلاگ فروشگاه آنلاین becheen شورای دانش اموزی دبستان غیر دولتی دخترانه تحسین دفتر ازدواج 30 و طلاق 18 تبریز شرکت سهامی پیشتازان عمران و آبادانی همت