هنوز پاییز باغ مادربزرگه خودش رو نشون نداده و تنها تصویری که هر سمتی سرتو بگردونی میتونی ببینی، انارترشهای هزارپارهشده سر درختن. همونایی که زودتر از برگا رو زمین میافتن و میتونی هزار تا کادر بیفیلتر ببندی ازشون. همونایی که هیچکس نمیره تو باغ تا اونارو بچینه. حتی اگه هم کسی دستشو بالا برد برای چیدنشون، به خاطر خودشون نیست. به خاطر ربیه که واسه فسنجون میخوان، یا شاید به خاطر هستهایه که واسه زیتونپرورده میخوان. هیچکس انارترشهارو دون نمیکنه، با وسواس پوستشون رو جدا نمیکنه، نمیگه میوه بهشتیه و نباید یه دونهش رو هم دور ریخت. این فصل که میشه، همه قاشق به دست میافتن به جون انارترشهای لاجون و تا میخورن میزننشون که یه وقت تا پاییز سال بعد بی رب نمونن. تا حالا هیچکس دلش به حال دل هزارپاره اینا نسوخته. هیچکس جلوشون نمونده و نگفته بهبه. تا حالا هیچکس اونی که بالای درختهشونه رو واسه خودش نخواسته. تا حالا کسی به تنهایی اینا فکر نکرده. حتی همین امسال هم دل همهشون ترکیده و خشک شدن، همین امسال هم که همه بچههای مادربزرگه بیرب موندن، همین امسال هم که دیگه قرار نیست فسنجوناشون مزه قبل رو داشته باشه، هیچکس نیومده یه نگاه بهشون بندازه و بگه :" دردت چیه جانم؟" کسی چه میدونه. شاید سال بعد همین انارهای جگرخون شده هم بالای درخت نباشن و نوه دوم مادربزرگه نتونه بشینه زیر سایهشو دونهدونه انار ترش بخوره و در جواب مادربزرگه که میپرسه "گریه میکنی بلامیسر" نتونه بگه "آخه ترشه"
درباره این سایت